ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

شهریور93

کیانا: این روزها حسابی با خواهرش شیطونی میکنن؛ و گه گاهی هم لجبازی و دعوا سر یه اسباب بازی ناچیز! از دندونا که 8 تای جلو کامل دراومده با یه دندون آسیاب از حرف زدن هم کلمه کلمه میگی... بات(باد)  بَق(برق)  غذا وقتی بهت میدم آخرش بلند میشی و میگی:بس... فدات بشم به دایی هم که میگی: دا   البته به پسرای جوون هم دا میگی. دایی مصطفی که عاشق این دا گفتنت شده بود. جدیدا عاشق نقاشی کشیدن شدی، به تقلید از ملینا که ماشالله نقاشیش خیلی هم خوب شده ولی تو کتاب خوندن مثل ملینا نمیشینی که واست بخونم و دقت کنی سریع کتاب رو از دستم میگیری و سریع ورق میزنی و گاهی اوقات پاره میکنی که بخاطر همین کمتر کتاب دم دستت میذارم. کل...
29 شهريور 1393

مسافرت تابستان 93

تابستون پارسال یهو تصمیم مسافرت گرفتیم و با خاله مینا و مادرجون و دایی هات رفتیم مسافرت، که خیلی به ما که خوش گذشت؛ اما امسال هرچی تلاش کردیم که کسی برنامه ش جور بشه و با ما بیاد نشد که نشد.... البته بابایی بیشتر علاقه داشت که بریم شمال، من که میدونستم با وجود شماها سخته و نمیتونیم امسال بریم خلاصه بابایی دوهفته مرخصی گرفت و راهی مشهد شدیم سه روز که اونجا بودیم همش اصرار داشت که بریم شمال بسه مشهد بودیم ولی من قبول نمیکردم.... خلاصه طبق معمول همیشه که کوتاه میام اینبار هم برخلاف میلم راضی شدیم که تنهایی بریم ولی موقع رفتن به دایی مصطفی و خانمش اصرار کردیم که لااقل اونا با ما بیان و طفلی ها با وجود کار زیادشون که هردوشون درگیر پایان نامه ه...
3 شهريور 1393
1